این حس تازه

امروز،یه حس عجیبی تو خودم پیدا کردم....

حسی که فکر می کنم خیلی دوستش دارم....

من تا قبل از این ترجیح میدادم یه گوشه بشینم و به دنیا و اطرافیانم لبخند بزنم اما از امروز و از این لحظه حس می کنم خیلی دلم میخاد تف بندازم تو چایی بقیه،تو مهمونی یه اسپری بد بو بزنم،دمپایی دستشویی رو خیس کنم و به دورترین جای ممکن پرتابش کنم،تو امتحان تقلب اشتباهی به بقیه بدم،از درخت بالا برم....

امروز از اینکه همه با اومدن اسمم یاد یه دختر آروم و مظلوم بیفتن خسته شدم...

  • پری سای

تو که برای من همه کسی

امشب،یکی ازم میپرسید چرا چشمات خیره به یه طرفه؟
خوابت میاد؟
چرا هرچی صدات میزنیم جواب نمیدی؟
چرا اینجا نیستی؟کجایی؟
اما من نه خوابم میومد نه چیز دیگه ای.....
من تو فکر بودم...
تو فکر اونکه اسمش با «م» و فامیلش با «ی»شروع میشه...
من تو فکر این بودم کی میشه برم تو خونه تا آهنگاشو گوش بدم....فیلماشو ببینم::::::/

.

.

.

چه حسیه انجام دادن کاری که میدونی فایده ای نداره اما انجامش میدی؟

دوست داشتتن کسی که میدونی دوست نداره اما باز دوسش داری؟

 

  • پری سای

دختری که روی ابرها قدم میزند...!

برای فراموش نکردن روزهای نوجوانی ام هر چرت و پرتی ممکن است اینجا بنویسم!

Designed By Erfan Powered by Bayan